عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

دست از سر ما بردار

دست از سر ما بردار ، کنار تو نمی مونم

یه روز می گفتم عاشقم ، اما دیگه نمی تونم

تقصیر هیچکس دیگه نیست ، قصه ی ما تموم شده

حیف همه خاطره ها ، به پای کی حروم شده

دروغ می گفتی که ، برم از بی کسی دق می کنی

اشکاتو باور ندارم ، بی خودی هق هق می کنی

یادم می افته لحظه ای که دست تو رو شد برام

قسم می خوردی پیش من که جز تو عشقی نمی خوام

دست خودم نیست که دیگه هیچکسی باور ندارم

این چیزا تقصیر توه تلافیشو در می یارم

رخ دلبر

دانی که چرا ز میوها سیب نکوست:

نیمی رخ دلبر است و نیمی رخ دوست

این زردی و سرخی که در او می بینی:

زردیش رخ دلبر است و سرخیش رخ دوست. 

 

نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟ دل من در هوای دیدنت بی تاب

گردیده

سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو

دریایی

ز خون گشته غم و دردم فزون گشته و اکنون در میان بسترم

چون

شمع میسوزم برای دیدن رویت..... دو چشم اشک بارم را به

 روی

ماه میدوزم و با او از غم و درد درون ام راز میگویم .

جز تو ای دور از من از همه بیزارم

لحظه های عاشقی

 تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد

دل دیگه طاقت نداره این انتظارو نمیخواد 

تا کی بگم بمون بمون تو این خیال نا تموم

تا کی باید بهش بگم عمرشو پات کنه حروم 

 تا کی باید گل بچینم بعد اونارو پرپر کنم

تا کی تو این بهت غریت این انتظارو سر کنم 

تا کی باید عاشق باشم عاشق اون نور حضر

 تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسم

فقط برای تو

عشق بی همتا(مادر)

می پرسم: می دونی؟! من چی؟! چی ام؟!

می گی: آره، عاشقتم! می گی: عشق. می گی: عشق بازی. می گی: عاشقی! می گی: عاشقتم! می گی: منم دیگه! من با بغض می پرسم بهشت برای من که مادرم؛ تویی و  مادران همه می دانند که بهشت برای این عشق پاداش کمیست... بهشتی که جز آناتی آنی از آن من نیست... رنج می برم بی منت، عشق می بری بی درخواست؛ تو بزرگ می شوی و من پیر! بزرگ شدنت گریختنی است از آغوش من چه واهمه اگر که گریختنت حس مادری مادرم باشد، می گویم و می گویی و مادرم می گفت: تا مادر نشوی نمی فهمی! دوستت دارم و همین برای من کافیست... همین...

می گم: اون چیه که هیچ وقت بس نیست؟

می گم: حالا وقت چیه؟

می گم: بمون پیشم، من هنوز چیکار نکردم؟

می گم: در گوشم بگو!

می گم: عشق من کیه؟

...

تو با خنده جواب می دهی...

مرا می بوسی و بهشت زیر پایم می روید،

من عاشقم و رنج می برم، تو معشوقی و عشق!

و این شبیه معجزه ایست برای انسان طمعکار...

من نیز بهشتی بودم که بیرحمانه از مادرم دور شدم؛

که فهمیدن حس مادری خود رهی به بهشت جاودان است!...

می دانم که نمی دانی؛

من با تو فهمیدم که مادرم راست می گفت...

(... و تو تا مادر نشوی نمی فهمی...)