درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند ..معنی کور شدن را گره ها میفهمند ..سخت بالا بروی ساده بیایی پایین ..قصه ی تلخ مرا سر سر ه ها میفهمند .یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن ..چشمها بیشتر از پنجره ها میفهمند ..
دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــدنه التـــمـاس هـــایم راو نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـیدرخـتـی از غــــرور کـاشـتم
فقط سوختنی نیست …خوردنی هم هست …من یک جنگل چوب سادگی ام را خورده ام …