عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

عاشقانه

تواضع نردبان بلندی است

سنگ قبر

 

برسنگ قبرم بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائماً از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

کجاست دست تو ؟ در دست کیست ؟ بی خبرم

دلم گرفته و می خواهم آسمان باشم 

و یا هر آنچه ببارد بگو همان باشم 


چه سرنوشت بدی دارم ، عادتم دادند 

چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم 


سرم به شانه دیوار آرزو بند است 

ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم 


به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است 

همیشه جای خودم فکر دیگران باشم 


دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی 

چگونه داشته باشم و شادمان باشم ؟  

کجاست دست تو ؟ در دست کیست ؟ بی خبرم 

نشد که یک شب از این غصه در امان باشم  

  

چه عیب دارد اگر دلخوشم به مُشتی شعر 

نخواستم همه عمر فکر نان باشم 

 

شبی کنار خودم در سکوت می میرم  

شبی که خسته ی یک عمر امتحان باشم

خدا......

روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد، که هیچ کسی

حتی نمی پرسد

“خوبی؟ “

برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری


به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

و نامش چه زیباست. . . خدا.!!!!!!!!