ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
----
نوبت رسیده است به دوران تازه ای
وقت است سر بر آورد انسان تازه ای
دیگر به هیچ معجزه ای دل نمی دهیم
شاید رسیده ایم به ایمان تازه ای؟!
با حسرت تنفس یک دم هوای پاک
احداث می کنیم خیابان تازه ای !
وقتی که عقل مالک عصر تجدد است
دیگر نیاز نیست به عصیان تازه ای!
در چارچوب تبصره های هزار بند
منصوب می شویم به عنوان تازه ای
باید که عشق گوشه ی چشمی به ما کند
یا در وجودمان بدمد جان تازه ای !!
----
چرا عاقل کند کاری که ...!!!!!!!
" دلم تنها تو را دارد "
" فقط یک لحظه آری با نگاهت اتفاق افتاد"
پشیمانی ندارد که.
دارد؟؟؟؟