ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
دانی که چرا ز میوها سیب نکوست:
نیمی رخ دلبر است و نیمی رخ دوست
این زردی و سرخی که در او می بینی:
زردیش رخ دلبر است و سرخیش رخ دوست.
نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟ دل من در هوای دیدنت بی تاب
گردیده
سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو
دریایی
ز خون گشته غم و دردم فزون گشته و اکنون در میان بسترم
چون
شمع میسوزم برای دیدن رویت..... دو چشم اشک بارم را به
روی
ماه میدوزم و با او از غم و درد درون ام راز میگویم .
جز تو ای دور از من از همه بیزارم
...
خیلی کلنجار رفتم برای اینجا آمدن
آخر از دیروز به امروز عاقلانه تر شده ای
.
.
.
.
البته بدان که عاقلانه تر ...خوبتر شده ای
گرچه نداشت برای من خوبی
لااقل کنار فاصله هامان ماندگارتر شده ای
نظر لطفه تونه !!!!!!!!!!!!!!!
این شعرا رو از کجا میاری!
خیلی حال میکنم!
بابا حداقل اسم شاعراشو آخرش بنویس
از یه جای خوب!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟